داستان طنز - سری 2

Pesarane Aftab

فرزندان تاریخ تقدیم می کنند.......

در صبح دل انگیز زمستان که دما بود بسی سرد و به دل بود کمی درد، خارج شدم از خانه دل زار و گرفتار، پی کار. در راه رسیدم به پلیسی که به تَن داشت لباسی و به حق داشت کلاسی. با دیدن من خنده به لب کرد و رُخ خویش به چپ  کرد و ز من خواست مدارک. گفتا که به تَن نیست کمربند و به لبخند و به چند بند مرا کرد جریمه. در زیر لبش گفت : خداوند کریمه. آمد به زبان خواهش و از چشم همی بارش و با گردن خود کُرنش و اما اثری نیست ز بخشایش سروان وظیفه.

باید که رَوم زود سرِ کار و نظارت بکنم بار و گواهی بکنم صحت محموله بیجار. ای وای نگفتم که منم دکتر بیطار و شدم ناظر هر بار، اعم از شتر و گاو نر و  کبک و بز و سار.

القصه رسیدم به سر کار ، از بخت بدم خودروی حملی برسید از سوی بیجار و پُر از بار و برفتم که کنم فک پلمب و بنگارم سوی آن یار، همان دکتر همکار ز بیجار، گواهی، دیدم که به دَر نیست پلمبی و نه سیمی و نه سربی.

 آرام برفتم سوی راننده و با خنده و با قلب ز جا کنده و گفتم که عزیز دل دکتر:

این بار به این هیبت و شایسته نباشد که شود تخلیه در شرکت و ناگاه بدیدم که بزد خنده و از صِدق دلش گفت که شرمنده و عفوی بنمائید بر این بنده و ناگاه به جیب کُت خود بُرد نگاهی و در آورد یکی سکه شاهی و ندا داد که این حکم پلمب است و گواهی.

در زیر کُتش بود چماقی و به ایماء و اشاره، همی داد نشانی که اگر تخلیه صورت نپذیرد بزند بر سر دکتر ضرباتی. یاران گرامی لطفاً بنمائید مرا راهنمائی و بگوئید چه فرق است میان من و آن افسر رانندگی و راهنمائی؟

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 1 دی 1391برچسب:,

] [ 15:22 ] [ محمد رضا خورشیدی ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه